بر تو می گذرد






 آدمهایی که بودند...آدمهایی که موبایلشان دیگر هیچ وقت... هیچ جواب نمی دهد. ترس که از نبودنشان هست، تکه ای از وجود آدم که خاک می کنند و سنگ لحد می گذارند سرش. تنی که شکست، روحی که نیست. آخ... آخ... درد خاطره که هست. در گستردگی خونی این محیط غلیظ... ..پشت در حیاط، سر میز و آینه اتاق عقبی، جلوی اجاق گاز، آن طرف میز غذاخوری، روی صندلی های سفید حیاط، جلوی سینک، راهروی جلوی آشپزخانه... آه... در آشپزخانه که به ورودی باز می شد و تصویری از حسرت.. ، حیاط خلوت، مبل نشیمن و هوایی که خفه است و دری که باید باز بشود.... جایی توی محیط که خالی شده. مرگ، برش تند "همه چیز" است. همه چیز. بله! ای تو که می فهمی... ای زیبای سانتیمانتل من... ای دوست براق من که در تنهاییم تپانده ای.... این نظریه "همه چیز" من است.... از دست دادن. بدون بازگشت. گزش تند ناتوان شدن است وقتی زانوی کسی از دیدن عکس ام آر آی وسط خیابان بریده. "می فهمی... نه. نمی فهمی".... اگر نه می مردی.




ششم ژوئن 2012