صادرات واردات




- اتفاقا پریروز ایران بودم..

- برو!!!!!

- آره، رفتم.

- ...

- اسپایسز، دِراید هِربز، کندیز، فراید ناتس.... اوخ اوخ... چقدر با نمکه وقتی می خواهی اینارو توضیح بدی بهشون!

- خوب بیشتر توضیح می دادی.... از خودت می گفتی. حرفهای با مفهوم می زدی. یک شعری از حافظ شیرازی، کلامی از حضرت مولانا، چکه ای از ادبیات غنی این مرز و بوم... هان؟!

- اتفاقاً.

- جداً.

- آره.

- خب؟!

- آره، خیلی بودن تو فرودگاه... نشستیم با گروه موسیقی هزارشصتان یکم توی دستگاه بلا براشون اجرا کردیم... دف هم می زدیم. یک مقدار از مشکلات و اینها گفتیم، بعد یه وریشن زدیم، رفتیم تو مایه های آهنگ شاد و کردی و خیلی اصلا واوووو شده بودن. همه تو فرودگاه مارو نگاه می کردن. خیلی عالی بود. یکی از بچه ها هم اکلیل سرنج درست کرده بود هی میزد زیر پای تماشاچیا... یک وضع خنده ای بودااا... من همینطور یه دستم به سنتور بود، هی با اون دستم اشاره می کردم که نترسید، چیزی نیست، همین حق مسلم خودمونه! ...شوخی می کردم!

- هاهاهاهاها... بمیری؟!

- آره

- خب؟؟!

- هیچی دیگی یک مقدار بابا کرم و اینها رقصیدن که البته من خوشم نیومد، خیلی چیپ بود، گفتم بابا ما باید سطوح بالاتر فرهنگمونو به نمایش بگذاریم. گفتن باشه. یکم عکس نشونشون دادیم، ولی در پایان وسط لزگی اومدن گرفتنمون...

- آخ... بی پدر و مادرها... عمداً می کنن!

- آره، خلاصه گرفتنو بردن آقاهه از این دستکشهای پلاستیکی کرد دستش و خلاصه دیگه حالا من بقیشو تعریف نمی کنم دیگه...

- آخ آخ... گفتن نداره..

- آره، خلاصه انگشتشو کرد تو سوراخ مقعد هممون، در مورد خانمها هم که دیگه نگم بهتره...

- دروغ می گی...

- آره. می کرد تو... همه هم بی کس و کار مونده بودیم. خلاصه از یکی از بچه ها هرویین گرفتن و بقیه هم اکثر پناهنده شدن. من هم که تا فهمیدم پریود نیستی از اونجا یه راست یکی از این ونهای فرودگاه هست که چند تا مسافر می گیره، ارزونتره، ازینا گرفتم اومدم پیشت... حالا راستی کار اقامتت چی شد؟ درست شد؟

- آره... اتفاقا الان داشتم با مامانم حرف می زدم...


   23  آگوست 2012