tag:blogger.com,1999:blog-70073402537301861472024-02-02T04:32:03.006-05:00قصیده های بلند جمعTirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comBlogger26125tag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-66810963699721150712013-02-04T03:19:00.001-05:002013-02-04T03:19:44.289-05:00نکبت را اینطوری می نویسند؟
صبح شده اما شروع هیچ چیز نزدیک نیست. گویی بدنم فاسد شده و به خارش افتاده که اگر دست به تنم بکشم شروع به تکه تکه شدن می کند. خارش خفیفی که مجبورم نمی کند بلکه بیشتر دعوت کننده است که هر وقت "خودم خواستم" تمام کنم این فصل بدترکیب زندگی ام را و از این پیله مانند پروانه ای رها بشوم و په!... نه.. این مرض نه آخر توهم تکاملی بی معنی است؛ حتی نه یک مرگی که حادثه باشد که بشود یک وقتی برای Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-25616892272759930912012-08-28T13:59:00.002-04:002013-06-30T08:16:56.647-04:00صادرات واردات
- اتفاقا پریروز ایران بودم..
- برو!!!!!
- آره، رفتم.
- ...
- اسپایسز، دِراید هِربز، کندیز، فراید ناتس.... اوخ اوخ... چقدر با نمکه وقتی می خواهی اینارو توضیح بدی بهشون!
- خوب بیشتر توضیح می دادی.... از خودت می گفتی. حرفهای با مفهوم می زدی. یک شعری از حافظ شیرازی، کلامی از حضرت مولانا، چکه ای از ادبیات غنی این مرز و بوم... هان؟!
- اتفاقاً.
- جداً.
- آره.
- خب؟!
- آره، خیلی بودن توTirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-81492916509628422002012-07-14T00:36:00.002-04:002012-08-28T14:03:06.060-04:00روزی که باد می آید...
زن ها،
مردها،
درختها...
من به شعر آلمانی تو از شیراز می آیم
سوم ژوئن 2012
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-9160291831629212892012-06-19T04:30:00.000-04:002012-11-01T22:15:19.834-04:00بشین توی طاقچه
بی تجربگی... بی دردی. هزیانی که بود، هزیانی که نیست. "خوشی" پر عذابی که خوره شده. کوری. " آقا ما یَک زمانی برای خودمون می تپیدیم، حالامونو نبین که آکادمیک شدیم" و فراموشی. آآآآ... "ملت بداند" ای تو که سالها بعد به این که نوشتی چشم دوخته ای... تو هم بداند که من امروز توی چشم پیری نگاه کردم و می دانستم که من تی شرت قرمز نبودم. من شلوار آبی نبودم. من کلا نبودن. من نمی دانستم... Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-5700972030946472252012-06-06T05:24:00.000-04:002012-06-14T16:25:02.722-04:00بر تو می گذرد
آدمهایی که بودند...آدمهایی که موبایلشان دیگر هیچ وقت... هیچ جواب نمی دهد. ترس که از نبودنشان هست، تکه ای از وجود آدم که خاک می کنند و سنگ لحد می گذارند سرش. تنی که شکست، روحی که نیست. آخ... آخ... درد خاطره که هست. در گستردگی خونی این محیط غلیظ... ..پشت در حیاط، سر میز و آینه اتاق عقبی، جلوی اجاق گاز، آن طرف میز غذاخوری، روی صندلی های سفید حیاط، جلوی سینک، راهروی جلوی آشپزخانه..Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-39838255537307171992012-05-19T04:55:00.000-04:002012-05-19T04:55:55.049-04:00از دنده چپ به ران راست
از در آمده، رو کرده به من... می گوید: "هر آدمی تاریخی دارد... و هر تاریخی یک تاریخی."یک لبخند زیبایی می زند...آنقدر زیبا که آدم حالش بد می شود و حیوان می شود و چشم میدوزد به دامنش که چه قدر کوتاه است و رانهایش را...
می گویم: "عزیز من... تو قشنگی." و این را آنقدر زشت می گویم که آدم می شوم و مطمئن می شوم در این لحظه که هیچ چیز نمی گوید دارد به تاریخ من می پیوندد... Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-66040032306351387432012-04-09T00:12:00.001-04:002012-04-09T00:12:13.029-04:00درد بیاور...زیاد بیاور و توی فرودگاه هم نگو
شاعرانگی بر تو آمد... نداری وقتی وقتی. می افتی بر آمار، چشمهایت را می بندی که ببرندت بر دست... آوازی نداری. صدا را می خواند برت. الکل بر تو می آید... می رود.... می آید. چرت و پرت می گویی. به آدمها سلام می کنی. همینطور از روبرو می آیند و تو گویی چنان می دوی که هیچ کس در مسیر تو قدم نگذاشته که از تو رد شود. نور نیست.خوشی می وزد و تو بی دفاعی در برابر این مقعد محبوب و Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-31758196683680352792012-03-03T02:23:00.000-05:002012-03-03T02:23:14.049-05:00اگر تنهایی ژنتیکی نمی بود
هر روز صبح با من از در می آید بیرون، صبر می کند تا در را قفل کنم. در آسانسور ساکت و غریبه رو به در می ایستیم. زودتر از من از آسانسور بیرون نمی رود. معمولا در هال ورودی از من جدا می شود، می رود روی مبل های لابی همینطور تنها می نشیند. فکر کنم او هم تنهایی خودش را دارد. سرِ کار، در دانشگاه هم به من سر می زند. اما کار هر روزه اش این است که روی آن مبل بیکار منتظر بماند تا شب که من بر گردم. می آید Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-63263529263812217422012-02-24T19:46:00.005-05:002012-02-24T20:57:22.318-05:00وقتی که نمی گذرد
پیری یک بیلاخ شکسته است. آن موقع که دیگر می خواهی درست کنی... وقتی تعمیرایت پذیرفته می شود. وقتی دیگر یاد گرفته ای بخندی. وقتی کنار میایی...آنچنان کنار که باد بیاید... و ببرد آرزو را...امید را. که حرفهایت دودی باشد از کپه وسط زیر سیگاری. نور ضعیفی از توالت پایین حیاط. اشباع دل زدگیست و آن یک ذره غم ته مانده ات را هم بگذاری لای فویل آلومینیومی بماند برای یک شبی. و برنامه ای منظم برای "Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-49051554905737253062012-02-14T17:31:00.000-05:002012-02-14T17:32:56.396-05:00رجاله ها. لکاته ها.
و همچنان هستیم.
14 فوریه 2011
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-20894626841640260642012-02-11T04:30:00.001-05:002012-02-16T06:42:38.718-05:00برای انسان پشت دیوار بلند
اسرافیل شیپور مسی را شکست، دستهای خالی را بالا گرفت… فریاد کرد: " دیگر صدای
صوری نخواهد بود. من روز آخر را برای تک تک آدمها قرار می دهم، متعدد و بی
اتفاق…روزی که کوهها به راه افتند و بزرگترین راهها به کوه. روزی که وحشت
تهوع می آورد؛ که به نام فرشته امنیت توده های آهن مکرر از روی تن آدمها رد
شوند و صدای وحشت شکستن دنده هاست. روزی که زبان و کلمات گم می شوند و
سنگینی مفهوم است بر Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-68894913730194589152012-02-11T04:25:00.002-05:002012-02-12T03:16:39.379-05:00فدای آن بزرگواریت، مواظب فتقت هم باش!
بهای زندگی با متعلقات: هشت دلار و هفتاد و نه سنت تمام
3 فوریه 2012
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-73016899663524378882012-02-11T04:19:00.001-05:002012-02-12T03:39:45.943-05:00کسی نظر تو را نخواست
خوابی که بخوابی… بخوابی انگار که بیدار نمی شوی… به تاریکی بخوابی و بروی
در درونش… خشک…سرد…بوی گاز می دهد زندگی من. گاز شهری. شهری کوچک به اندازه
سوراخ پنجره اتاق یک آپارتمانی… “نوری سیاه”…پارادوکس مسخره ای برای آدم
مسخره ای. دردی برای دردی…خنده ای بر خنده ای…و فراموش کردن فراموشی… و جهش
شادی بر صورت روسپی خمار و عجول… “و عَجّل فَرجهم”… که کار دارد باید
برود. من نمی روم چونTirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-13444917347552758462012-02-11T04:13:00.003-05:002012-02-12T03:40:28.301-05:00مَنت…تنت…قامتت…رفتنت…روزنت…پیراهنت
“ای که رحمت می نیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاَندر آید بامداد از روزنت
حسن اندامت نمی گویم به شرح
خود حکایت می کنت پیراهنت”
(از اینکه مدتها سعدی را از دست دادم متاسفم.)
27 ژانویه 2012
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-25454519279180331622012-02-11T04:10:00.001-05:002012-02-11T04:11:47.202-05:00مد نیست، اما پوشش خوبیست برای کانمان...
27 ژانویه 2012
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-70578429607067391902012-02-11T04:07:00.001-05:002012-02-16T01:06:17.393-05:00در بوی گند خوشی
ای عشق…بیا با هم یک شامپاینی بزنیم… ای دنباله رفتارهای خشونت آمیز من… ای
حوزه علم و تربیت… بیا با هم یک شامپاینی بزنیم…. ای دوست قدیمی من…بیا با
هم یک شامپاینی بزنیم… ای گاز کر بنیک…ای تولیدات بی کیفیت… ای حرف مفت…
بیا با هم یک شامپاینی بزنیم… ای تو که دختر نیستی… خاک بر سرش که عابر روی
مسلمین را کجا بودی؟… تو خب تنها بودی… و اگر نبودی هم… بیا با هم و
برو با هر که خواستی یک شامپاینی Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-2323298342386882072012-02-11T03:59:00.004-05:002012-02-11T20:03:43.069-05:00"رسد به دولت وصلت نوای من به اصول!"
اینجانب فرزند به شماره شناسنامه از اهالی
محترم محله شهرستان توابع استان به عنوان یک شخص حقیقی و حقوقی که ندارم و
نمی خواهم… با حقوقی که به من عطا کرده شود چه کنم؟!… من اصلا عاشقت هستم…
ای تو که در چشمانت بصیرت موج می زند، وقتی سیفون را می کشی… ای زیبا… ای
خفته…
«نمی دی؟ نمی دی؟…غلط کردی…اون لبها مال خودمه!»
و کشتی بگیرم و خونین شود و شوخ طبعی فوران
بزند به در و دیوار که همسایه هاTirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-8068737911700989912012-02-11T03:53:00.003-05:002012-02-11T20:04:37.739-05:00"Lips want a word"
همین…خواستم بگم Bad as Me از Tom Waits آلبومی است که به ما خوش آمد…یعنی 4 از 5…گفتیم بیاییم شادیهایمان را با در دیفال وبلاگ قسمت کنیم!
1 ژانویه 2012
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-18254826500810566112012-02-11T03:36:00.001-05:002012-02-11T20:04:52.670-05:00فرزندانم… فرزندانم…
ظهر ساعت 12:32 که حتی به اندازه آفتاب جرأت ندارد و همینطور برف…برف… چه
چیزی برای نوشتن دارد؟…نوشته هایی که خوانده نشدند کلا… که فراموش می شوند.
باز بغلتم توی میان تنه مان؟..روی مین های تنمان… در دره میان دو لنگانت؟…
بر جبل دراک و آب معدنی…یک شِل یک تایی؟… خیس کنم این نوشته سر ظهر را با
الکل؟ که بگویی مریضم مگر؟بروم به دکتر خودم را نشان دهم…نشان دهم؟… یا
بگویم از شهوت ظلم آقاها و بچه ها؟Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-77537638058372019772012-02-11T03:34:00.000-05:002012-02-11T20:05:04.849-05:00مطلقا دست نمی زنیم
کلمه ها فشار می آوردند مغزم رفته استراحت مطلق…
29 دسامبر 2011
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-54083011161136952812012-02-11T03:24:00.000-05:002012-02-11T20:05:18.319-05:00نواختن سبیلی بر نقاره ای
خستگی…فرسایش… از تنها ایستادن، از قوه بی زمان جاذبه… از این حالت
عمودی که بر ما می رود ممتد…از اینکه بدانی اتکا به جمع ها،به آدم ها، به
اشیا تضمین افتادن می شود… و حتی فکر ها هم…تنها این “خود” من است که
“اعتمات شما سرمایه ماست”…اعتمات به نفس ما…که چه قدر بالاست در من…فقط وقت
ودکا… من زیر فشار آدمها له می شوم…این عادت را از عنفوان کودکی دارم…از
بچگی: «توی خونه خیلی باهام کار Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-74271335805715064652012-02-11T03:19:00.000-05:002012-02-11T20:05:33.116-05:00وقتی وهمی آبی…انگار جماران!
آهنگها، نغمه ها، سازها….من عالم راگسسته
خواستم اما شما پیوسته بخوانید. قشنگ بخوانید، از زشتی زنده و زیبایی
ناتمامش…منبسط شوید. من عشق را می ورزم، فقط گاهی که شما بنوازید…ای
عزیزترین طولانی های من. که آرزویم آن است که به دراز بکشد آن لحظه که می
خوابم و صدای ساکسیفون ها و ترومپت ها بی نقص ترین نغمه های فراموش شدنی را
می نوازند… غلیظ…. غلیظ…و شعرها …و ترانه ها…و کلماتی که پایان ندارند..کهTirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-85749795462624936582012-02-11T03:11:00.000-05:002012-03-01T05:59:24.491-05:00از پشته کشته
دل آدم تنگ می شود…می رود لای کاغذ سیاه می شود، سیاه…بوی عطر و سیگار از
من نمی آمد…بوی رنج باکتری های شب بود…بوی غم زردی چتر تو بود زیر باران
فسفری من…زردی موی تو. دل آدم تنگ نمی شود، از همیشه اش تنگ بوده، مغز
گشاد است و شعر را موزون باید گفت…ولی من حافظ را دوست دارم جداً. دل آدم
از جور “تو” تنگ می شود…تو که اصلا وقتی عرق می کنی و پشت می کنی قلب می
شوی می روی در هوا…تو که Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-86066345234744026982012-02-11T03:01:00.000-05:002012-02-11T20:05:55.083-05:00سوالی در برابر بشریت
[...]
(یک وقتی اینجا یک مشت حرف مفت بود که پاکاندمشان… حالا وبلاگیست تمیزتر از دیروزش.)
13 دسامبر 2011
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7007340253730186147.post-89438369741660617832012-02-11T02:20:00.000-05:002013-07-24T00:52:33.515-04:00از اونجاش...
حرف مفت... حرف مفت... حرف مفت...
4 دسامبر 2011
Tirhttp://www.blogger.com/profile/00335412414593860166noreply@blogger.com